معنی رهایی از اتهام

حل جدول

عربی به فارسی

اتهام

تهمت , اتهام , اعلا م جرم , تنظیم ادعا نامه

فارسی به عربی

اتهام

اتهام، معاقبه

لغت نامه دهخدا

اتهام

اتهام. [اِت ْ ت ِ] (ع مص) تهمت نهادن بر کسی. ازنان. افتراء. کسی را بچیزی تهمت کردن. (تاج المصادر). || تهمت پذیرفتن. بدنام شدن.

اتهام. [اِ] (ع مص) بتهامه درآمدن یا فروکش شدن در آن. (منتهی الارب). || ناگوار شدن. || ناموافق شمردن هوای شهری: اتهم البلد؛ ناگوارد شمرد آنرا. (منتهی الارب). || رفتن بشتاب و بازایستادن. || بگرمای سخت رفتن.


رهایی

رهایی. [رَ] (حامص) رهائی.آزادی. خلاص. نجات. (ناظم الاطباء). مقابل گرفتاری، وبا لفظ دادن مستعمل است. (از آنندراج):
مرا گر ز ایدر رهایی بود
ترا در جهان پادشایی بود.
فردوسی.
سرپر ز شرم و تباهی مراست
اگر بیگناهم رهایی مراست.
فردوسی (از یادداشت مؤلف).
چنین گفت کای کردگار ار مرا
رهایی نخواهد بدن ز ایدرا.
فردوسی.
چو هرمس بدین ژرف دریا رسید
رهی دید کز وی رهایی ندید.
نظامی.
چو خونی دید امّید رهایی
فزودی شمع شکرش روشنایی.
نظامی.
چو گیرد ناامیدی مرد را گوش
کند راه رهایی را فراموش.
نظامی.
چونکه خرگوش از رهایی شاد گشت
سوی نخجیران روان شد تا به دشت.
مولوی.
چه بودی که دوزخ ز من پر شدی
مگر دیگران را رهایی بدی.
سعدی (بوستان).
چون بدانست که در بند تو بهتر که رهایی.
سعدی.
دل چو غنی شد ز فقیری چه غم
روز رهایی ز اسیری چه غم.
خواجو.
- روی رهایی بودن، امکان سرپیچی و خلاص داشتن. راه و وجه خلاص بودن.به ترک چیزی توانایی داشتن:
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی.
سنایی.
مرا گفت چون بارگیری نخواهی
چو از خدمتت نیست روی رهایی.
انوری.
|| خلاص و آزادی از بند و حبس. || رستگاری. || فراغت. || اجازه و رخصت. || معافی. || طلاق. (ناظم الاطباء).

رهایی. [رَ] (اِ) (اصطلاح موسیقی) لهجه ای در رهاوی است که نام مقامی از موسیقی است. (از یادداشت مؤلف). رجوع به رهاوی شود.

رهایی. [رَ] (اِخ) مولانا سعدالدین رهایی از گویندگان قرن دهم هجری ایران بود و بسال 980 هَ. ق. درگذشت. بیت زیر او راست:
نیست در عشق تو چون من دردپرورد دگر
این که دردم را نمی دانی بود درد دگر.
(از قاموس الاعلام ترکی ج 3).
رجوع به فرهنگ سخنوران و مآخذ مندرج در آن شود.

رهایی. [رَ] (اِخ) (ملا...) از ماوراءالنهر است. در صورت قلندری به هرات آمد و از آنجا به کعبه رفت. این مطلع از اوست:
غنچه را در سخن آورده دهن می گوید
می فشاند گهر از لعل و سخن می گوید.
(از مجالس النفائس ص 159).
رجوع به روز روشن ص 265 و فرهنگ سخنوران شود.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اتهام

چفته

فرهنگ فارسی هوشیار

اتهام

تهمت نهادن بر کسی، افتراء

فرهنگ معین

اتهام

(مص م.) تهمت زدن، بدنام کردن، افتراء، (مص ل.) بدنام شدن، تهمت پذیرفتن. [خوانش: (اِ تِّ) [ع.]]

فرهنگ عمید

اتهام

گمان بد دربارۀ کسی بردن، به کسی گناهی نسبت دادن، تهمت زدن، افترا زدن،

مترادف و متضاد زبان فارسی

اتهام

افترا، بهتان، تهمت، فریه

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

رهایی از اتهام

681

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری